آری، عشق و علاقه بیحدوحصرش به احقاق حق و مطالبه حقوق ازدسترفته موکلینش در مدتی نهچندان زیاد از وی نامی پر آوازه ساخت، بهطوریکه هرکجا اسمی از یک وکیل خوب و حاذق میآمد، نام رایمون رایان در ابتدای لیست میدرخشید.
این کتاب مجموعهای از چند داستان مختلف در ژانرهای متفاوت به سبب ایجاد توازن بین سلایق گوناگون و کسب رضایت خوانندگان ارزشمندی است که با صبر بیهمتای خویش به نظارت و قضاوت براثر ناقابل اینجانب مساعدت مینمایند تا انگیزهای مضاعف در جهت خلق آنچه مقدر شده است، ایجاد شود.
پارک در آن ساعات پایانی شب در سکوتی مسخکننده فرورفته بود و جز نسیم پاییزی در آن شب خنک که قرار بود از نیمهشب به بعد هر یک ربع یک بار با لرزاندن بدن سلمان او را از خواب بیدار کند، چیز دیگری حس نمیشد. سلمان به آسمان صاف و بدون ابر شهر خیره شد. او میدانست که این آسمان پر از ستاره است، اما نورهای مزاحم شهری نمیگذارند درخشش ستارهها، این بزرگترین زیبایی قدرناشناخته طبیعت، دیده شود. این بود که پلکهایش را بست و تلاش کرد تا آسمان را پر از ستاره تصور کند. ستارهها یکییکی در مقابلش پیدا شدند. آسمان غرق در ستاره شد. آنگاه سلمان چهرهٔ مادرش را بهوضح در میان ستارهها دید. این بار مادرش برایش میخواند:
«صبحت بخیر عزیزم … با آنکه گفته بودی … دیشب خدانگهدار …». قطره اشکی از زیر پلک سلمان روی صورتش غلطید. سلمان به خواب رفته بود …
حقیقت آیینه ای بود که از آسمان و از دست خدا به زمین افتاد و شکست ، هر کس تکه ای از آن را برداشت ، خود را در آن دید ، گمان کرد حقیقت نزد اوست. حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.
مولانا
(جلال الدین محمد بلخی)